جدول جو
جدول جو

معنی دم هرز - جستجوی لغت در جدول جو

دم هرز
نفس، بازدم، بوی دهان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
کسی که کلامش در دیگری اثر نکند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرم
تصویر دم گرم
بیان گیرا، سخنی که در شنونده اثر کند، آه گرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو چیز که نرخ و ارزش آن ها با هم برابر باشد، هم نرخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
اولین روشنایی روز پیش از صبح صادق، کنایه از روشنایی که در آخر شب در جانب مشرق پدیدار شود و گمان رود که فجر است لکن فجر صادق نیست و باز در تاریکی محو می شود تا هنگامی که فجر صادق طلوع کند، اول سپیده دم که هنوز هوا خوب روشن نشده، صبح دروغین، تاریک روشن، صبح نخستین، فجر کاذب، صبح اوّل، صبح کاذب برای مثال تابان دم گرگ در سحرگاه / چون یوسف چاهی از بن چاه (نظامی۳ - ۴۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
کنایه از سخنی که در شنونده اثر نکند
آه سرد که از روی نومیدی از سینه برآورند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ دِ)
هر حیوانی که دم آن دراز و طویل باشد. (ناظم الاطباء). دارای دم طویل. درازدم، مار (عامه گمان برند که اگر اسم مار برند او از سوراخ برآید از این رو نام او نبرند و دم دراز گویند). (یادداشت مولف) ، درازدنبال. با دنبالۀ طویل
لغت نامه دهخدا
(دُدِ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. با 1153 تن سکنه. آب آن از چشمه و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ چِ)
دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد با 360 تن سکنه. راه آن اتومبیلرو است. ساکنان آن از طایفۀ قره سیوند و چادرنشین اند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ بُ)
آلتی فلزین از گچ بران. (یادداشت مؤلف).
- دم بر دوسر، دم بری که دو سر داشته باشد و آن آلتی فلزی است از گچ بران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
دو کشور که مرز مشترک دارند. مجاور. همسایه
لغت نامه دهخدا
(هََاَ)
دارای ارزش برابر. هم قیمت. هم پایه
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خرما که نیم زیرین آن پخته و نیم دیگرش نارس باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غَ زَ دَ / دِ)
فریب دهنده و گول زننده. (ناظم الاطباء). فریبنده و دغاباز. (آنندراج) ، متملق و چاپلوس. (ناظم الاطباء). چاپلوس. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دستۀ برگ که بدان با شاخ پیوندد. (یادداشت مؤلف). میلۀ باریکی را که قطورتر از پهنک می باشد و پهنک به وسیلۀ آن به ساقۀ نبات متصل می گردد دم برگ نامند، شکل دم برگ در گیاهان مختلف متفاوت است، مثلاً گاهی استوانه شکل است مانند دم برگ داردوست و تبریزی، و گاهی مقعر و شیاردار و ناودانی شکل است مانند دم برگ نمدار. در نباتات آب زی تراپاناتانس قسمتی از دم برگ متورم و مملو از هوا می باشد و نبات به وسیلۀ آن در سطح آب شناور می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی صص 244- 245)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ رِ)
دهی است از دهستان میربیک بخش دلفان شهرستان خرم آباد. آب آن از چشمه. سکنۀ آن 180 تن. ساکنان از طایفۀ بوالی هستند و زمستان به قشلاق می روند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
که دارای باد سرد است. که هوای سرد دارد. با باد و هوای سرد:
شبی دم سرد چون دلهای بی سوز
برات آورده از شبهای بی روز.
نظامی.
، کسی که سخن بی اثر می گوید. (ناظم الاطباء). کنایه از کسی که سخنش درنگیرد. (آنندراج) :
تو خوش میباش با حافظ برو گو خصم جان میده
چو گرمی از تو میبینم چه باک از خصم دم سردم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دُ)
پی ریز. یک ریز. پیوسته. متصل. پشت سرهم. پیاپی. دمادم. دمبدم. دائم. دائماً. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ؟)
است. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ کُ)
خزاعی کعبی. از زنان صحابی بوده و از وی حدیث روایت شده است. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 271 شود
لغت نامه دهخدا
(دُ شَ)
دهی است از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس با 250 تن سکنه. آب آن از رودخانه و راه آن اتومبیل رو است. مزارع بلندی، گردان، دهیران جزء این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
دو یا چند چیز که ارزش آنها مساوی هم باشد: هم نرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم ریز
تصویر دم ریز
پیوسته، متصل، دائم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
دنب گرگ ذنب ذئب، صبح کاذب، یکی از منازل قمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دم در
تصویر دم در
((~. دَ کِ دَ))
سکوت کردن، خاموش شدن، مردن، نفس بند آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم سرد
تصویر دم سرد
((~. سَ))
مأیوس، ناامید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دم گرگ
تصویر دم گرگ
((دُ مِ گُ))
کنایه از صبح کاذب، یکی از منازل قمر، شوله، دنبال گرگ، ذنب السرحان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هم ارز
تصویر هم ارز
معادل
فرهنگ واژه فارسی سره
مجاور، هم جوار، همسایه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برابر، مساوی، هم طراز، یکسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
اره ی دستی
فرهنگ گویش مازندرانی
نزدیک، دم دست
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میاندورود ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
پشت سر هم قرار گرفتن
فرهنگ گویش مازندرانی